خرداد که می شود PTSDام عود می کند
شب ها تا صبح بیدارم
از این صفحه به آن صفحه میگردم
میگردم و هر لحظه بدتر میشوم
گاهی هیجان است
گاهی خاطره
گاهی درد
گاهی اشک
به
اینجا که میرسم، رعشه ام میگیرد
انگار شکنجه ام میکنند
با همان دستگاه هایی که توی 1984 بود
تمام پشتم میلرزد
تمام صورتم خیس میشود
انقدر که آرام شوم
در این صفحات میگردم که خرداد را تمام کنم
گاهی به عقایدم شک می کنم
گاهی به خودم شک میکنم
همواره به آینده ام شک میکنم
گاهی آرزوهای خوب میکنم برای خودم
گاهی آرزوهای بد میکنم برای خودم
گاهی آرزوی مرگ میکنم- برای خودم
و همواره آرزوی های خوب برای دیگران
این وسط ها همه چیز قاطی می شود
یعنی همه اش که خون نیست
همه اش که خرداد نیست
وقتی اشک شروع شد به همه جا سر میکشد
هرچه خاطره کـُـشـنده داری زنده می شود
همه کسانی که ازشان خجالت میکشی جلوی رویت می ایستند
تک تک
تف میکنند
تف
و تو حتی نمیتوانی توضیح دهی
که به خدا سوگند
چیزهایی هست که نمیدانی
نمیدانی
باز قربانی قضاوت ها میشوم
گاهی آرزوهای بد میکنم برای خودم
گاهی آرزوی مرگ میکنم- برای خودم
من که اینجا نشسته ام
و این طور، افسرده وار و بیمار گونه حرف میزنم
من، که شاید از نظر هر انسان موقتاً سالم یک مورد دپرسیون ماژور باشم
یا یک مورد واضح مانیک دپرسیو
من یک انسانم
یک انسان مسلمان،
فکر نکنید که کم میدانم و کم اندیشیده ام
من هم یک روز سالم بودم
درست است که همه اش خرداد نیست
اما ریشه اش که خرداد است
شروعش که خرداد است
رعشه هایم که از خرداد است
خرداد است...
خرداد