۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

Yesterday When I Was Young

آن روزها وقتي که جوان بودم
طعم زندگي به شيريني قطره‌هاي باران بود بر زبانم.
سر به سر زندگي مي‌گذاشتم،
تو گويي بازي احمقانه‌اي است.
...
تمام دوستانم به نوعي پراکنده شدند،
و در آخر من، تنها بر صحنه نمايش باقي ماندم.
چه بسيار ترانه‌هايي در ذهنم هستند،
که هرگز خوانده نخواهند شد.
بر زبانم طعم تلخ قطره‌ای اشک را احساس مي‌کنم.
و زمان به سويم مي‌آيد
به تاوان آن روزها
آن روزها وقتي که جوان بودم...

Andy williams
فرهاد
julio iglesias

پ.ن: وقتي كه كف اتاق افتادي، خيره به سقف، و عين يه احمق به حركت مسخره بادكنك توي هوا با تمام وجود ميخندي، در حالي كه از صداي اندي ويليامز و ترمپت همراهش لذت ميبري و كليه ابرهاي سياه امروز و فردا و فرداهاي بعد رو به جاهاي نامربوطي دايورت ميكني...

۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

شب دهم

صداي "هل من ناصر..." هنوز در گوشم پيچد
گويي براي ما گفته بودي
براي چنين روزي
اگرنه كه ميدانستي در آن برهوت انسانيت كسي براي لبيك گفتن نمانده است
و امروز، "صداي هل من ناصر" مي آيد
و منتظري
كه يك نفر لبيك بگويد و پايش را جاي پاي تو بگذارد
يك نفر كه بفهمد
يك نفر كه بداند
"لبيك يا حسين" يعني در معركه جنگ بودن، حتي اگر مردم رهايت كرده باشند
تو را خوار شمرده اند و متهمت كرده اند
"لبيك يا حسين" يعني با جان و مال و زن و فرزندت در معركه جنگ باشي
يعني مادري به فرزندش لباس رزم بپوشاند و به ميدان دفاع از دين بفرستد
و آنگاه كه سر بريده اش را به او دادند، به آن بنگرد و بگويد:
"فرزندم، از تو راضي هستم، خدا چهره ات را در قيامت روشن سازد"
و اين يعني "لبيك يا حسين"
"لبيك يا حسين" يعني تازيانه را بچشي، تا شايد پيام رسان شهيد باشي
يعني نداي شهيد را
و حرفش را، راهش را
چنان فرياد بزني كه گوش تاريخ هم ياراي شنيدنش را نداشته باشد
يعني عهد خود را تا پايان نگهداري
تا آنجا كه حتي بدون دست، اميدت را حفظ كني و از هر نفست براي هدفت بهره ببري
و اين يعني "لبيك يا حسين"

لبيك يا حسين

۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

شب نهم

مي گويند تو آن قدر خوب بودي كه باب الحوائج شده اي
آن قدر خوب بودي كه فاطمه بر بالينت حاضر شد
و تو را به فرزندي پذيرفت و فرياد "يا بُنيّ " سرداد
حق است، كه شاگردي علي را كرده اي
معلمم باش
كه آرزويم نگاه محبت آميز مادري چون فاطمه است
معلمم باش
كه از ميان تمام صفات خوب
ادب و ايثار تو را بيش از هرچيز دوست دارم
معلمم باش
با همان دستان نازنينت

همه روزهاي براي ما عاشوراست
به احترام تو يك روز تاسوعاست...

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

شب هشتم

شكر خداي را
از اين شبها
از اين حال و هوا
از فرصت دوباره اي براي فكر كردن
- هرچند كه بسياري فكر نكردن را ترجيح مي دهند
حتي آنجا كه بايد-
باشد كه شفاعتش را برايمان بياورد
آن گاه كه سرافكنده وارد مي شوم و بايد جواب دهم
باشد كه قدم هايم را ثابت گرداند
صاف و درست و با افتخار
بدون ذره اي ترديد
درست جاي پاي پيشوايانم
بزرگواراني كه در راه حسين، آخرين قطره خونشان را فدا كردند
آنان كه واقعن معني "خون دل" را فهميدند
باشد، كه ياد بگيرم
باشد كه ذره اي از زندگي ام را وقف او كنم
فقط ذره اي...

۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

شب هفتم

پروردگارا
به سوي تو از اين ظلم دوري مي جوييم
از خوني كه به زير هر سنگي جاري است
از ظلمي كه سالها پيش از آن آغاز شده بود
و ظالمينش را لعن مي كنيم، كه از رحمتت دور باشند
آن 4 نفر را
كه پنجمينشان يزيد است
كسي كه پدرش و جدش از زبان بهترين مخلوق تو لعنت شده بودند
نه يك بار
كه در هرجايي كه رسولت لحظه اي ايستاد
و ميدانم
كه اين دور بودن
مرا به تو نزديك مي كند
مرا به خاندان فرستاده ات نزديك مي كند


۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

شب ششم

... و از خدا مي خواهم
در هر دو دنيا
مرا از ياران و ثابت قدمان راه شما قرار دهد
پروردگارا
حيات و مماتم را چون زندگي و مرگ فرستاده ات كن
آن طور كه گفت
"إنّ الصلوتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين"
و حقا، كه فهم اين سخن بيش از آن سخت است كه سخني از آن برانم
اينكه هر گوشه زندگي ام براي تو باشد
بي شك حكم به محال بودنش ميدادم، اگر اين مثال هاي نقض نبود
اگر حسين نبود، اگر عباس نبود
آنان كه براي تو رفتند، بي كم و كاست مجنون وار
آنان كه ظاهر عملشان با هيچ عقل ماديگرايي جور در نمي آيد

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

شب پنجم

یا اباعبدالله

خداوند تو را اکرام کرد و بزرگ داشت

و مرا نیز

به خاطر آشنایی و محبتت

به درگاه همین خدای بخشنده دعا می کنم

از او می خواهم که خون خواهی تو را نسیبم کند

آن هم در رکاب آن عدل موعود

از او میخواهم لیاقت این را داشته باشم تا از تو و راهت دفاع کنم

تا انتقامت را بگیرم

نه از یزید، که از یزیدی ها

و بدتر از آنان

آنها که نام تو را می برند و راه یزید پی می گیرند

از پروردگارم میخواهم

تا مرا در دو جهان آبرودار کند

به واسطه تو، به واسطه اندیشه ات، به واسطه خون خواهیت، محبتت...

هرچند که همه این ها را خودش عطا کرده است

شب چهارم

یا اباعبدالله
عزای تو و خاندانت بر ما سخت سنگین است
نه فقط برما، که بر تمام اهل اسلام
که بر تمام اهل آسمان ها و زمین
لعنت خدا بر آنان این ظلم و جور را بنیان نهادند
آنان که حق را از شما ربودند
آنان که شما را بدنام کردند
دروغ گفتند و حقانیتتان را تحریف کردند
و لعنت خدا بر آنان که یاریشان کردند
با تیغ ها و چارپایانشان
یا حتی با سکوتشان
یا اباعبدالله
به خدای تبارک قسم
به دوست داشتن دوست دارانت
و دشمنی با دشمنان راهت
افتخار می کنم

۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

شب سوم

السلام عليك يا ثارالله
اي خون خدا
كه در ميان مردم جاري مي شوي
و همه را- بي دريغ-
از فيض پروردگارت سيراب مي كني
اي خون خدا
كه خود او خون خواهيت را مي كند
نه فقط از قاتلانت، كه از مريدانت
براي پاسخي كه بايد بدهند
در برابر خون تو
و اسارت خانواده ات
السلام عليك يا وتر الموتور
اي تنها ترين عالم
سلام برتو، و همه ارواح پاكي كه فدايت شدند
آنها كه مرد بودند و شعار ندادند و ماندند
سلام بر تو...

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

شب دوم

"السلام عليك يا اباعبدالله"

انّ الامام، اب الشفيق و انيس الرفيق...

اي پدر بندگان خدا، ايها الامام

و اي پدر بندگي خدا

كه در ميان مصائب، فرياد زدي: الهي رضاً برضائك، تسليماً لقضائك

حقا كه جدت چه نيكو لقبي برايت برگزيد

السلام عليك يا بن رسول الله

اي پسر رسول خدا

كه رسول الله به فرمان خدا، تو را براي مباهله برگزيد

"قل ندعوآ ابنائنا و ابنائكم..."

و او بود كه در غدير، فريادش را به گوش همه رسانيد

"ادامه نسل من از فاطمه است..."

آري، خداوند كوثر را به او عطا كرد

السلام عليك...

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

شب اول

دِين ديوانه به دين عشق تو شد
جاده شك به يقين عشق تو شد...
*

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

ظهور

پست قبلي به ظاهر باب ميل هيچ كس نبود. گرچه "باب ميل ديگران بودن" نيست كه اين پست ها رو ميسازه، اما به هرحال برام مهمه كه بقيه چي فك ميكنن. وگرنه كه نمي نوشتم...
اگه بخوام درست شرح بدم، بايد از سوره حضرت يوسف شروع كنم، سوره اي كه بسياري از اصول تشيع از انتظار و ولايت و شفاعت و... توش اومده. درسته كه مسئولين محترم مثل خيلي از موارد ديگه تمام سعيشونو در تخريب اين داستان پرارزش كردن، ولي واقعن اگه بخوايم بازم بهش فك كنيم جا داره.
يكي از جاهايي كه به حرفاي قبليم مربوط ميشه، اون جاييه كه حضرت يوسف براي رهايي از زندان از دوستش كمك مي خواد و سه سال بيشتر موندگار ميشه و الي آخر...
ماجراي ما كما بيش همينه. ما مدتهاست كه از ظهور فقط و فقط حرف ميزنيم. مدتهاست كه نظرمون راجع به ظهور يه اميد كمرنگه، اينكه يه روزي بالاخره همه چي درست ميشه، و اينكه حالا چه ميشه كرد و چه بايد كرد صرفن حكم سرگرمي رو داره واسه ما.
زمان انتخابات، همه ما اميد داشتيم كه موسوي رئيس جمهور بشه و زندگي از اين فلاكتي كه هست در بياد. فقط همين. هيچ وقت به اين فكر نكرديم كه موسوي انتخاب بشه تا زمينه بازگشت حضرت فراهم بشه. زمان انقلاب هم همه به اميد امام و جمهوري اسلامي بودن. يعني همه فقط به اين فكر مي كنن كه مشكل امروزشون برطرف بشه، كسي كاري نداره كه اتفاقات امروز چه تاثيري روي زمان ظهور داره. يعني اگه يه روزي بياد كه همه جا آروم و گل و بلبل باشه ديگه هيچ كس هيچ نيازي به ظهور احساس نمي كنه، كه اين همون ذات خودخواه و كوته بين انسانه (اگرچه كه شايد اميدي كه ما به فردامون داريم، در درونش اميد به ظهور هم بگنجه، اما هيچ وقت اصل هدف ظهور نبوده، اصل هدف خودمون بوديم و آسايش جسمي و روحيمون)
و اين همون جاييه كه فك مي كنم اشتباه كرديم و داريم دور باطل ميزنيم. ما به جاي اينكه اميدمون اين باشه كه يه روزي- كه ميتونه خيلي نزديك باشه- يكي مياد و همه چيز رو براي هميشه درست مي كنه، از ديگران كمك مي خوايم، اميد بستيم كه فلاني رئيس جمهور ميشه يا فلان حكومت ايجاد ميشه و آزادي و دموكراسي و همه به خير و خوشي و...
بله بله، ميدونم، شكي درش نيست كه ما بايد براي اصلاح امور جهان امروز تلاش كنيم، شكي درش نيست كه بايد امر به معروف و نهي از منكر داشته باشيم، شكي نيست كه جهاد و مبارزه با ظلم هنوز هم همون حكم جهاد صدر اسلامو داره، شكي نيست كه تلاش براي رفاه خلق هنوز هم مثل زمان پيامبر و حضرت علي ارزش داره. اما توي همه اينا نيته كه مهمه. 
الاعمال بالنيات، يعني همين. يعني اگه تو اين كارو انجام دادي كه به رفاه برسي، اگه اين جهاد رو كردي كه روحيه ظلم ستيزيتو آروم كني، ثوابشو ميبري، اما اين كار تو به تنهايي كمكي به ظهور انجام نداده، چون خواست تو اين نبوده، دليل انجام اين كار اين نبوده كه يه روز همه چي خوب بشه. لااقل دليل اصلي و اولي اين نبوده.
برگرديم به بحث قبليمون. توي اين چن وقت، من يه حرفيو بارها تكرار كردم. اينكه چطور ميشه با طرف مقابل كنار اومد و حرف رو بهش فهموند، در حالي كه حاضر به گوش دادن نيست، درحالي كه همه ما رو ملحد و ضداسلام ميدونه، و البته خيلي از ما هم اونا رو قاتل و جاني و نفهم و... اينكه چه طور ميشه اين غائله فعلي خاتمه پيدا كنه و همه چيز خوب و خوش وخرم بشه. چطور ميشه كه مردم ما ديگه به جون هم نيفتن و مشكلاتشون برطرف بشه و فرهنگشون اصلاح بشه و هزارتا آرزوي ديگه. اما وقتي خوب نگاه مي كنيم چي مي بينيم؟ اينكه از زمان شروع اين غائله، وضعيت بهتر نشده، كه بدتر هم شده. هرروز تهديدهاي داخلي جدي تر، تلاش براي حذف يه تفكر خاص بيشتر، افراطي گري در هر دو طرف بيشتر، امكان گفتگو و بررسي مشكلات و حل اختلاف نظرها كمتر و كمتر... دوستان من، بيايم واقع بين باشيم. اين قضيه حل شدني نيست. بهشتي كه ما اميدشو داريم، اون روزگار سبزي كه ما بهش فك مي كنيم، هرگز نخواهد آمد. واقع بين باشيم، وضعيت مملكت درست مثل شكافيه كه هرلحظه در جامعه عميق تر ميشه و ترميمش سخت تر. واقع بين باشيم، اميدي كه ما ازش حرف ميزنيم، صرفن يه مسكنه، براي دردهامون، براي اينكه بتونيم بر افسردگيمون غلبه كنيم، گرچه واقعن هم حق داريم افسرده باشيم... بله، اميد قشنگه، درست مثل همون شعر بي نظيري كه توي اون پست نوشته بودم، اما همه ميدونيم كه اين اميد از دو حال خارج نيست:
حالت اول اينكه يه اميد واهيه، چيزي كه من فكر مي كنم.
حالت دوم اينكه نيازمند يك معجزه است تا ثمر بخش باشه، و اين معجزه اگر هم اتفاق بيفته در حقيقت كمكي به ما نمي كنه، چون همين اتفاقات باز هم تكرار خواهند شد، آن هم در آينده نه چندان دور
اما هدفم از اين همه روضه نااميدي... چيزي كه توي اون پست گفتم اين بود: نااميد نيستم، اميدم رو به جاي ديگه بستم.
من اميد ندارم كه جنبش سبز بتونه توي جامعه تغييري ايجاد كنه، بلكه فك مي كنم اگه قراره تغييري ايجاد بشه لطف مكرمي است از جانب حق، كه بستگي به لياقت ما براي پذيرش اين لطف و مرحمت داره.
نمي گم بايد در مقابل اين همه ظلم سكوت كرد، هرگز! ما موظفيم به شكستن سكوت. اما بدونيد كه جنبش سبز نيست كه نجات دهنده ماست. جنبش سبز حتي اگر هم به حق باشه، حكم همون دوست حضرت يوسف رو داره.
آنچه كه در نهايت نجات بخش واقعي اين امت فشل و به هم ريخته ميشه، بازگشت منجيه. هر اميدي به غير از اين، صرفن دور كننده از نجات واقعيه.
شايد ما تا حالا بعضي احاديث رو مي شنيديم و باور نمي كرديم و يا اون طور كه دلمون مي خواست معني مي كرديم. اما حالا همه اونا كنار هم به خوبي معني ميده (احاديث نقل به مضمون):
1. هر پرچمي كه پيش از پرچم حضرت حجت برافراشته شود طاغوت است. نه اينكه هيچ قيامي نبايد شكل بگيره، بلكه هرقيامي كه وصل به قيام ايشون نباشه و هدفش و شعارش واقعن آمادگي براي ظهور نباشه بي فايده است، درست چيزي كه توي اين سي سال انقلاب شعارشو دادند و عمل نكردند...
2. از جمله شرايط ظهور، اينه كه مردم از هر حكومت ديگري نااميد شده باشند. خيلي از مردم ما به همين جمهوري اسلامي اميد بستن. خيلي ها آرمانشهرشون جمهوري اسلامي بود، به طوري كه فراموش شد هدف چيز ديگه است، جمهوري اسلامي هم صرفن يه راهه براي رسيدن به هدف. كار به جايي رسيد كه يه احمقي برگشت گفت ا.ن انقد خوب كار مي كنه كه مردم ما نيازي به امام زمان ندارن. و اين شكلي بود كه دور شديم از هدف اصلي. حالا وقتي همه دواي دردشونو جمهوري اسلامي (یا هر حکومت دیگه ای، سکولار و دموکراتیک و فلان) مي بينن، كي مياد واسه ظهور واقعن دعا كنه؟
3. به خدا سوگند شيعيان از ما دور نمي شوند، مگر به واسطه گناهانشان. ميدونيد اين دور شدن يعني چي؟ فکر میکنم صرفن اين نيست كه ما توي زندگي روزمره چقد با حجت خدا ارتباط داريم. اگرچه كه اين مهمه، اما مهم تر اينه كه اگه ما واقعن كسي رو دوست داريم براش تلاش كنيم. مهم اينه كه ما هركاري مي كنيم به اميد تموم شدن غيبت و به پايان رسيدن بدبختي جهان باشه. و ما، به واسطه گناهانمون، هربار فراموش كرديم اين رو. و در نهايت هيچ كدوم هيچ تلاشي نكرديم و فقط ناليديم كه چه زندگي گندي و فقط شعار داديم كه اللهم عجل لوليك الفرج
سوال اينه كه چه تغييري بايد صورت بگيره؟
از من بپرسيد، ميگم اين جنبش سبز رو نه به خاطر مردم، و نه به خاطر ظلمي كه بهمون رفته، كه به خاطر نزديك شدن ظهور حمايت كنيد، كه اگر اين چنين شد، انحرافات جنبش رو هم به درستي مي بينيد و به وقتش ترك مي كنيد.
و ديگر اينكه به شناخت حضرت مهدي و اهميت برگشتش تذكر بديم و هرجايي كه ميتونيم معرفيش كنيم و بگيم كه همه اين بدبختي ما از عدم وجود يه رهبر لايق و كامله و اين بدبختي ها حل نميشه مگر به ظهور و ظهور از ما دور نميشه مگر به گناه ما و بي اهميتي به ظهور و عدم احساس نياز.
بدونيم، و به همه بفهمونيم، درد اين جامعه، و درد اين جهان، هرگز و با هيچ ترفندي واقعن و تمامن حل نميشه، مگر با ظهور منجي. و هروقت اينو با تمام وجود فهميديم و حس كرديم، اون وقت بريم دعا كنيم...
اميدوارم صحبتام به اندازه كافي روشن و غيرشعاري بوده باشه، من سعي خودمو كردم، اينكه چي از آب در اومد رو نميدونم
پ.ن: همين امرو داشتم فك ميكردم مغزم گنديده، ديگه نميتونم يه متن درست حسابي بنويسم. بازم خدا رو شكر، هرچند كه اون قدر زياد شد كه شك دارم كامل بخونيدش. به هر حال فك ميكنم مهم ترين و با ارزش ترين نتيجه گيري چند ماه اخيرم رو نوشتم
پ.ن2: در ارتباط با بحث ظهور و منجي گرايي خطر انحرافي رو احساس مي كنم كه باعث ميشه برم به سمت مطالعه دوباره موضوع. هرچند اينجا مجال و مكان گفتنش نيست و اگر خواستين حضوري عرض مي كنم، اما به هرصورت توصيه مي كنم كه شما هم دوباره شروع كنيد

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

واژه شناسي

نگاهي به لغت نامه دهخدا:
خرمن . [ خ َ / خ ِ م َ ] (اِ) کود گندم بود که بعد از آن پاک کنند
عصیان . [ ع ِص ْ ] (ع اِمص ) نافرمانی و بیفرمانی کردن

پ.ن: معني اين پست غلط گرفتن از ديگران نيست. در حقيقت شخصن چندان معتقد نيستم كه غلط هاي مصطلحي مثل عُصيان با پافشاري تصحيح بشن. به نظرم زبان راه خودشو طي مي كنه، اگرچه بايد از انحرافاتش جلوگيري كرد.

۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

لاس بي اساس...

اين ذره ذره گرمي خورشيد واره ها
يك روز بي گمان
سر مي زند ز جايي و خورشيد مي شود...

پ.ن: آقا محسن غيوران، يك روز دلم مي خواست اين شعر مادرت را برايت بخوانم و لبخند جانبدارانه اي بزنم كه تاريخ تكرار مي شود، كه گند زده ايد، كه ما پيروزيم
امروز فكر مي كنم كه اين شعر به درد همان كتاب تاريخ مي خورد. دلم مي خواهد در چشمانت نگاه كنم و بگويم اي كاش تاريخ تكرار نشود. بگويم كه همگي گند زده ايم، بگويم كه ما...

پ.ن: نااميد نيستم، اميدم را به جاي ديگري بسته ام. از اين ملت ديگر كاري ساخته نيست...
پ.ن2: تفكرات انجمن حجتيه به خوبي دارد در درونم متبلور مي شود. اصلن كي گفته كاملن اشتباه مي كردند؟!
پ.ن3: نعوذبالله از اين فتنه ها كه در سر ماست...

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

امروز

"دروغگو خائن است، خائن ترسوست"
اگرچه از مزخرف ترين استدلالاتي است كه تا به حال شنيده ام
اما امروز، از پس همه ترديد ها و دلهره ها و ناراحتي ها
اآرامم كرد و ته لبخندي را برايم ساخت
آنها هم دروغگو بودند هم ترسو
بسيجيان وارداتي
پارچه هايي كه براي سانسور دانشگاه كشيده شده بود
تلاش براي نرسيدن صداها به خيابان
و نيروهايي كه جاي گل باتوم آورده بودند
اين همه يعني واهمه
آن هم از چيزي كه شرط مي بندم خود ما هم نميدانيم!

پ.ن: وقتي از دانشگاه بيرون مي رفتم، دانشجويان امام صادق كه با اتوبوس به آنجا آمده بودند با كارت هاي به اصطلاح جشن غدير وارد دانشگاه مي شدند. گويا بهشان گفته بودند كه قرار است جنبش سبز امروز كشف حجاب كند! صمٌ بكمٌ عميٌ فهم لا يعقلون...
نگهبان جديد هم پسر جواني است كه از ابتدا مشخص بود شغلش را اشتباه انتخاب كرده است. گفتم شما قراره كارت دانشجويي كنترل كني ديگه... طفلك چنان قيافه اش در هم رفت و معذب شد كه دلم سوخت و دست به شانه اش زدم و از ميان خيل برادران گذشتم

مشهد2

توي حرم كه راه مي رفتم
كم كم مي فهميدم كه كجاي كارم
صحبت ها و زمزمه هاي مردم
همان ها كه از نظر ما عوامند
همان ها كه از نظر ما در دين سطحي اند و ديد درستي ندارند و چقدر چيزها هست كه نمي فهمند
همان ها بودند كه بهتر از من با امامشان حرف مي زدند
خطابش مي كردند
دوستش مي داشتند
و برايش اشك مي ريختند
همان ها بودند كه اين آرزو را به دلم مي اندازند كه اي كاش من هم عوام بودم
من هم آدم درجه دومي بودم، با همان ظاهر و لحن و لهجه
بدون مسئوليت و بار
در عوض، ميدانستم مولايم كيست
و ديگر دلش را نمي شكستم، با اين ادا و اطوار هاي روشنفكرانه ام
اي كاش من هم عوام بودم
كه به نظرم جايگاهشان نزد امام خاص است، نه عام

مكالماتمان دست آخر خيلي طول كشيد
حرف ها چند وقتي است در گلو مي ماند، گويي يك گيري اين وسط هاي راه هست...
به هر حال شكر
همين هم برايمان نعمتي بود
.
البته از خنده و خواب و خوراك كم نداشتيم
في الواقع اين برادران مشهديمان هم در نوع خود سوژه اي هستند...



پ.ن: پست آخر اين وبلاگ رو هم بخونيد، لااقل بند آخرش رو
پ.ن2: هنوز نفهميدم، يا چيزايي كه ما در مورد H1N1 ميدونيم غلطه، يا در مورد ايرانيا صدق نمي كنه، يا حقيقتن از معجزات امام رضا است، اين همه آدمي كه از همه جاي ايران و بعضن خارج ازايران اومدن قاطي هم، توي اين شلوغي، و نصفشونم تك تك درهاي حرم رو همچين ماچ مي كردن كه جاش رو در ميموند، اون وقت چجوري اين آنفلوانزا اونجا قرباني نداره خدا مي دونه

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

مشهد

تا چن ساعت ديگه سوار قطار ميرم مشهد
اگه خدا بخواد
دوشنبه صبح ميرسم تهران
ميگن قراره در دانشگاه رو ببندن كه ملت بيرون بمونن. اگه راست باشه خيلي بي شرفن، بيشتر از اوني كه انتظار داشتم
اگه برسم مشهد، دعا مي كنم
براي پدر سهند
براي همتون
براي ملتمون
براي اين عوضيا، كه يا آدم شن، يا شرشون كم شه...
سعي مي كنم دوشنبه خودمو برسونم دانشگاه، اما اگه همديگه رو نديديم، قول بدين هروقت رسيدين خونه يه جوري از خودتون بهم خبر بدين.
نميدونم اين دفعه چرا اينقده نگرانم

پ.ن: چه برفي مياد! نمي دونم چرا خوشحال نيستم
پ.ن2: اگه چيزي از مشهد مي خواين خبرم كنين. من عمرن سوغاتي نميارم
پ.ن3: عيد همگي مبارك!

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

براي استاد!

در تاریخ بیهقی در بخش ماجرای بر دار کردن حسنک وزیر از قول محمود غزنوی چنین می خوانیم: «من از بهر قدر عباسیان انگشت درکرده ام در همۀ جهان...»
در این عبارت، شارحان بیهقی و فرهنگهای فارسی انگشت در کردن را به معنی سخت جستجو کردن و یافتن معنی کرده اند؛ اما زنده یاد دکتر علیرضا شاپور شهبازی در سلسله یادداشتهای خود به انگلیسی، در این ترکیب، ادای احترام به سبک ایرانی را یافته است.
پ.ن: حالا من هی میگم این دکتر درکوش آدم بافرهنگیه، هی شما بیاین پشت سرش حرف بزنین... D:

جستجوی این وبلاگ