۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

تولد


همه ما ميدونيم كه تولد گرفتن منطقن كار بيخوديه و هميشه هم به درست بودنش شك مي كنيم و هردفعه هم يه حرفايي ميزنيم كه يه سال از عمرمون رفت و آدم نشديم و داريم پير ميشيم و...
و همه ما ميدونيم كه ته تهشو بخوايم، اين مراسم صرفن يه بهونه است كه يه سري حرفايي رو به هم يادآوري كنيم، انگار كه به هم شك داريم...
.
تولد كوروش كه بود هي يادم مي رفت، فك كردم شايد مال شلوغ پلوغي انتخاباته
شهريور، تولد اميرحسين، كلن يادم رفت
مهر، تولد سيدامين
آبان، تولد امين
در همه موارد تا ده روز قبلش يادمه، و درست بعدش...
نميدونم چرا اينجوري ميشه
حس خوبي نيس، گرچه، بد هم نيست
.

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

حسب حال: حماقت

اصولن همه ماها احمقیم
بعضیامون احمق تریم

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

حسب حال: كينه

آقايان، بزرگواران
مي دانيد چيست؟
من آدم كينه اي نيستم
اتفاقن خيلي هم بخشنده ام
همه بديهايتان را فراموش مي كنم
از راي خود ميگذرم
از همه آرزوهايم
حتي از آينده اي كه خرابش كرديد
اما
يك چيز هست كه حاضر نيستم ببخشم
اشكهايم
و نفسي كه روزها به سختي بالا مي آمد
از هرچه بگذرم
تقاص اين يكي را يك روز خواهم گرفت

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

زبان حرامزاده

لطفن به جملات زير (برگرفته از جزوه هاي كلاس) توجه كنيد:

رسپتور یک ماکرومولکول سلولی است که با ترکیب ما به عنوان دارو وارد واکنش می شود، اگر این اثر مثبت باشد این مولکول دارو است و اگر منفی باشد سم نامیده می شود و به آن اثر Toxic effect گویند.

دراینجا دارو در test tube جواب داده ولی چون در بدن متصل به آلبومین است بدون خروج از خون دفع می شود

ولی چون نمی تواند از Brain Blood Barrier عبور کند اثری مشاهده نمیکنیم

حذف بسیاری از دارو ها در Clinical trial می شود

دلیل این امر این است که سیستم خود را با این فشار مطابقت داده است (Desensitized شدن)

همان بافت چربی که در آنRedistribution داریم یا...

این است که اتصال Quantitative relationship ندارد

دلیل این امر این است که همواره Non-specifity وجود دارد

.

ظاهرن اين نياز وجود داره كه اين جملات- يا حداقل بخشي از اونها- به فارسي ترجمه بشن:

رسپتور: گيرنده/ toxic effect: اثر سمي/ test tube: لوله آزمايش/ BBB: سد خوني- مغزي/ Clinical trial: كارآزمايي باليني/ Desensitize: غير حساس شدن/ Redistribution: توزيع مجدد/ quantitative: رابطه كمي/ non-specifity: غيراختصاصي بودن

و...

تمام اين كلمات به همين راحتي معني مي شوند، و با اعمال برخي تغييرات كوچك هم بهترين جمله بندي ها را مي توان ايجاد كرد.

همه به يقين مي دونيم كه با استفاده از اين كلمه ها نه بهتر ياد مي گيريم، نه باسواد تر به نظر ميايم. صرفن به زبون مادريمون خيانت كرديم، البته اگه مدعي هستيم كه برامون ارزش داره

متاسفانه اساتيدمون هم اين اشتباه رو بارها و بارها تكرار مي كنند و وقتي بهشون اعتراض مي كني ميگن: "واقعن شدني نيست!" بله، انگار بنده اينجا با جايگزين كردن كلمات معادل معجزه كردم...

اين رو هم حتمن بشنويد، صداي دلنشين احمد شاملو و البته طنز شاهكارش كه در همين رابطه صحبت مي كنه

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

علي و باقر و لهو و لعب...


اين پست از وبلاگ علي برداشته شده، هم از اين جهت كه ديدم با عكس همراه شه بهتره، هم به ياد سري پست هاي "كي گفته اينجا دانشگاست؟!"
.
فکر کن تو اتاقت نشستی٬ داری با بچه ها روک بازی میکنی. سیگار و فندک و زیر سیگاریم دم دستتونه. قلیونم یه گوشه داره سرد میشه. در میزنند.

- بفرمایید.

كسي داخل نمياد. با ورقهايي كه دستته ميري دم در. يهو فلاش دوربين چشاتو ميزنه. دو تا عكاس و يه فيلمبردار و كلي آقاي كت شلواري. چشمات كه از شوك ميان بيرون، يهو باقر لاريجاني رو مي بيني: رئيس دانشگاه و يكي از برادران اسمي لاريجاني! سريع مياي تو و به بچه ها ميگي جمع كنيد كه به ... رفتيم. سيگار ميره زير تخت، قليون تو كمد - ولي خاكستر و ذغالش پخش ميشه رو زمين. ورقها هم توي جيب جا ميگيرن. همه ش 10 ثانيه نميشه، ولي انگار، ۱۰ دقیقه بعد دکتر با خدم و حشمش میاد تو. دوربینها دور تا دور اتاق بهم ریخته رو ثبت میککنند و لاریجانی سؤال میپرسه. از وضعیت و از واسته ها. جواب میدی . آب دهنتو قورت میدی تا شاید ... برن پایین. یهو میبینی فیلمیو که داشتین میدیدین هنوزم داره پخش میشه. 3:10to yuma. به روی خودشون نمیارن انگار رفتنی نیستن. ۶-۷ نفر دیگه رو نمیشناسم اما همه انگار یه کاره ای هستن.- در حدی که بتونن با یه امضا اخراجمون کنن.- بالاخره تصمیم میگیرن که برن . باقر میگه : حالا اگه بساط شامتون و جمع نمیکردین ما هم یه لقمه میزدیم! هنوز نمیتونم حرف بزنم. لبخندی تحویلش میدم و اونم تک تک باهامون دست میده و میره. وقتی مطمئن میشیم که رفته. همه میترکیم...

بعد از رفتنش دوباره همه چیز و سر جاش برمیگردونیم و ادامه ی ورق بازی.

پی نوشت: فشار باید همیشگی باشد تا شعور اجباری حاصل شود.

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

از خبر گزاري ها- واپسگرايي

پيش نوشت:

دهه هاي 30 و 40 ميلادي- آلمان نازي، تابلوي ورودي پارك ملي:

"ورود سگ و يهودي به پارك ممنوع!"

.

دهه 50 ميلادي- ايالات متحده:

"ورود سگ و سياه پوست به رستوران ممنوع!"


اصل موضوع:

16 ارديبهشت 1388- ايران اسلامي:

نحوه برخورد با خودروهای حامل بدحجاب و سگ

به گفته مهدي خراساني- رئيس امنيت عمومي قم- رانندگان بدحجاب تحت پيگرد قانوني قرار خواهند گرفت و خودروي اين رانندگان در مجازاتي مشترک با خودروهاي حامل سگ دو ماه توقيف مي شود.

به گزارش ايرنا مهدي خراساني با اعلام اين خبر گفت؛ با توجه به شرايط مذهبي حاکم بر قم و وجود بارگاه ملکوتي کريمه اهل بيت(س)، مسجد مقدس جمکران، دفاتر آيات عظام و حوزه علميه و در راستاي ارتقاي امنيت اجتماعي و اخلاقي با رانندگان هنجارشکن برابر ضوابط و مقررات قانوني و داخلي نيروي انتظامي برخورد خواهد شد.

به گفته وي خودرو هاي با سرنشين بدحجاب يا حامل سگ تحت پيگرد قانوني قرار گرفته و دو ماه توقيف مي شوند.

.

.

۳۱ شهريور 1388- ايران خيلي خيلي اسلامي:

ممنوعيت هاي فروش و نمايش البسه

1. ممنوعيت نمايش،عرضه و فروش البسه با مارکهاي غربي و تصاوير مبتذل

2. ممنوعيت به نمايش گذاشتن پاپيون و کروات در معرض ديد عموم

3. عدم نمايش مانکن هايي که برجستگي هاي بدن،سر و صورت بدون حجاب آن مشخص باشد،اعم از سرتنها،يا نيم تنه يا تمام قد (مانکنها بايد بدون سر يا نيم سر و با روسري باشند)

4. عدم استفاده از مانکنها با پوشش هاي غير متعارف و خلاف فرهنگ و عرف جامعه اسلامي (پوشاندن البسه به شکل تحريک آميز و يا منقوش به تصاوير مبتذل،آرايش مانکن،نمايش عمومي مدل مو و...)

پي نوشت: 12 مهر 1388،

اعتراض زنان خبرنگار به ارائه چادر اجباري به آنها

بر اساس گزارش ايلنا، در اين نشست براي اولين بار ورود خبرنگاران زن به ستاد ناجا براي حضور در نشست خبري سردار رادان با چادر اجباري كه در دژباني تحويل آنها شد، صورت گرفت كه موجب اعتراض خبرنگاران زن شد.

پ.ن2: : ۱۷ مهر 1388، دربه در به دنبال گوش مخملي

فرمانده نیروی انتظامی اعلام کرد: باید بگوییم شرایط بسیار بهتر شده و شاید دیگر نیازی نیست به صورت قبل این گشت‌ها فعالیت کنند.

پ.ن3: واقعن اگر واپسگرايي اينا نيس، پس چيه؟!

-

مرسي از كوروش كه زحمت عكس رو كشيد

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

از خبرگزاري ها: همه جان و تنم...

...اين خبر نشان مي دهد كه براي آدمي زاد، هيچ چيز به اندازه شكم اهميت ندارد، هيچ چيز

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

اكسكلوسيو: سيد امين سيدان



اگه وقت ندارم
اگه يه وقتا مي پيچونم
اگه حافظه خوبي ندارم
ببخش
آخه تو
با همه خل بازي هات
با همه شادي ها و ناراحتي هات
همه جوشهات
با همه خوش تيپيت
با همه ولخرجيت
و البته با اون خواهر زاده تخست
يه دونه اي
-
تولدت مبارك
-
هاگ، بيشتر از اوني كه تصورشو بكني

پ.ن: ببين، من جمعه رو كلن وقت ندارم، از الان گفته باشم :دي
پ.ن2: پست قبلي همچنان در جريان

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

خيريه

ايده خيريه مدتهاست كه توي ذهنمه. تصور ما از خيريه اصولن يه صندوق صدقات يا خيلي پيشرفته ترش بازارچه ايه كه پولاي حاصل رو به طور مستقيم يا غيرمستقيم خرج خوراك و پوشاك و تحصيل قشر كم درآمد جامعه مي كنيم، و البته در بسياري از موارد نمي دانيم كه آيا درست خرج مي كنيم، يا حتي درست بدست مياريم، يا اينكه... (ميدونم، خداوند كريم تر از اين حرفهاست، لا يكلف الله نفساً الا وسعها)

طرحي كه دارم شايد خيلي بهتر از اينها نباشه، اما دست كم برآيند بررسي و تجربه طرح هاي قبليه.

يك گوشه صحبت از اونجايي شروع شد كه مكرر مي شنيديم بيماراني هستند كه بايد داروهايي با قيمت فوق العاده گزاف تهيه كنند، مثل IvIg كه بين 100 تا 800 هزار تومن در ماه خرج داره (يا حتي بيشتر، بسته به وزن بيمار)، و يا ايتروكنازول كه روزي بايد 1 يا 2 قرص مصرف بشه و هر دونه قرص هم ظاهرن حدود 2000 تومن در مياد و از اين قبيل.

گوشه ديگه صحبت، مسئوليتي بود كه توي شبچراغ علم احساس مي كرديم. امكاناتي كه در اختيارمون بود، توانايي ها و هرچيز ديگه اي كه موجب مي شد به ايني كه هستيم راضي نشيم، به اين اهدافي كه داريم، به وضعيتي كه داريم، و...

يه طرف ديگه، يه حس سوسياليستي و مبارزه با فقر و درد از مصرف گرايي و بورژووازي بود (همون چيزي كه كوروش- گرچه يه كمي غيرمنصفانه- با عنوان اپيدمي ازش ياد كرد) كه روز به روز بيشتر مي شد و ميشه و دنبال يه مسكني مي گشتم كه حداقل بتونه به طور منطقي يه كم آرومم كنه.

اينا همه بود، به علاوه تجربه سرپرستي يه خانواده بي بضاعت توي هيئتمون و مصيبت اين در و اون در زدن واسه تهيه نون شب يه خانواده...

خلاصه اينا به همراه هزارتا عامل ناگفته و نشناخته ديگه مقدمه اي شد كه اين طرح كم كم شكل بگيره:

انجمن خيريه شبچراغ

اهداف:

1. فراهم كردن دارو و ساير مقدمات و خدمات درماني، به وسيله خريد مستقيم و یا رايزني با شركت هاي توليد كننده براي دريافت داروي رايگان

2. كمك به كتابخانه ها و گروه هاي پژوهشي و ديگر زمينه هاي آموزشي ساير دانشكده هاي داروسازي كشور، بالاخص دانشكده هاي نوپا مثل كرمانشاه و زابل (قبول دارم كه در مورد پژوهش خودمون توش مونديم. دارم فك مي كنم كه غير از كتاب چه كمك ديگه اي ميشه كرد)

3. ... (شما بگيد)

* اهداف عامدانه محدود شدن، كه هم كار يه مقدار تخصصي تر باشه، هم اينكه يه چيزي نگيم توش بمونيم.

روش ها:

1. بازارچه خیریه (D:) البته بیشتر به عنوان افتتاحیه و معرفی ساليانه

2. ثبت نام و ترغیب برای پرداخت کمک های نقدی ماهیانه به صورت ثابت (یعنی مثلن ما بدونیم که هرماه بچه ها فلان مقدار پول به ما میدن) برای این کار ميشه از اين صندوق صدقات هاي كوچيك استفاده كرد

3. گرفتن تبلیغ اضافی برای نشریه های فله (همون فرهنگي هنري، البته اگه چاپ بشه!) و علم. مخصوصن علم میتونه گزینه خوبی باشه که در قبال دریافت دارو برای شرکت های تولید کننده تبلیغ بزنیم. به علاوه خود درآمد حاصل از فروش نشریه ها هم گزینه مناسبیه. لزومی هم نداره که همه در آمدها صرف اینکار بشه، میتونیم مثلن 50% (یا بیشتر) بذاریم واسه اینکار

4. دریافت کمک مالی مستقیم از شرکت ها! (غیر ممکن به نظر می رسه)

5. جمعیت های مشابهی که وجود دارن و میشه ازشون کمک گرفت

6. اکران فیلم (و فعالیت های پول ساز دیگه؟! چیزی داریم؟)

7. ... (شما بگید)


چن تا مطلب هست که باید بپرسم ازتون:

1. برای دریافت پول روشهای منطقی تر و سریع تری باید وجود داشته باشه. مثلن از این سیستم های الکترونیک که با تلفن یا پیامک به قبض طرف یه هزینه ای اضافه میشه. كسي بلده چجوريه؟
2. اصن قبل از همه اين حرفا، چقد با كليت اين قضيه موافقيد، و چقد فك مي كنيد عمليه؟ (فقط اينو اضافه كنم كه از هر وقت ديگه اي من تصميمم جدي تره و بيشتر از هميشه پيگيرش هستم
3. شما سوالي نداريد؟

پ.ن: و باز هم "Sympathy"، يكي از همون عوامل ناگفته كه از پارسال توي ذهنمه (lyrics)
پ.ن2: از بعضيا بيشتر انتظار دارم

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

آلفرد، آبجيز و تشخيص جبهه ها

دكتر امانلو امروز سركلاس از داروهاي خارجي مي گفت و اينكه مردم ما صرفن به خاطر خارجي بودنشون احساس مي كنن تاثير بيشتري دارن، حتي اگه جنس داخلي واقعن بهتر باشه. بعد مثال باحالي زد كه "اگه اسم من الان آلفرد بود همه شما به حرف من گوش مي دادين!" (البته همه لذت قضيه تطبيق اين اسم با قيافه دكتر و سبك صحبتشه، بماند)
حقيقتيه واسه خودش، كه متاسفانه توي هر زمينه ديگه اي- اعم از ادبيات و فرهنگ و سياست و...- ديده ميشه
يه بخشيش به غرب زدگي ذاتي ما ايرانيا بر مي گرده كه حالا چون اونا پيشرفته ترن پس حتمن همه چيزشون درسته و اينا
يه بخشيش هم به اين برمي گرده كه از بس ما و امثال ما گند زديم (مثلن داروي مزخرف به خورد مردم داديم) كه ملت ناخودآگاه به هرسمت ديگه اي كشيده ميشن
صحبت آبجيز كه پيش اومد ياد شعر دموكراسي و كليپش افتادم. اوايل نمي دونستم مناسبت اين كارشون چيه، ولي با ديدن كليپش تحت تاثير قرار گرفتم، گرچه اجراي كليپ چندان قوي و جذاب نيست. از بس اين رسانه محترم ملي چرند ميگه كه آدم دلش مي خواد حرفاي درستشم گل بگيره. كليپ رو ببينيد متوجه ميشيد:
دموكراسي- آبجيز
پ.ن: اشخاص را به حق بسنج، نه حق را به اشخاص

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

حسب حال

مست و گيسو افشان
مي گريزد
.
مي گريزد
.
مي گريز...
.
پ.ن: هركي اين لينكو نبينه نصفه عمره موسيقياييش برباده:


جستجوی این وبلاگ