۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

ترانه آخر هفته: آشفته

 +
اجرای اصلی مال دلکش
اجرای حاضر، فائزه (این هفته اولین بار بود اسمشو میشنیدم!)

پ.ن: صدای فائزه، با قیافه دلکش، با اشعار مرضیه... امان از این ایدئالیسم! بی خیال

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

من محرم را دوست دارم

توی تاکسی که نشسته ایم و میرویم سمت هیئت، آن سر شهر، میدان شهدا، هی دلم شور میزند. مثل وقت هایی که میرویم حرم امام رضا، توی راه هتل تا حرم آدم دلش شور میزند. مثل وقت هایی که یک کسی را ندیده باشی، دلت تنگ شده، بعد نمی دانی اولش چجوری شروع می شود. امسال هم که سال خوبی نبود، حال توضیحش را ندارم انگار، بی خیال...
می نشینم پای سخنرانی، مثل همیشه مغزم تند تند کار می کند، هی فکر های مختلف، هی خجالت ها و افسوس ها و آینده و چه شده است و چه باید بشود. از وظیفه ما می گوید، از حسینی بودن. تذکر است دیگر. فذکر، ان الذکری تنفع المومنین. از عذاب الهی می گوید و گناه مردم. فکر می کنم که چه راحت حرف خوب را یک نفر آدم احمق خراب می کند. رابطه باران و عذاب و این ها را که می تواند انکار کند؟ چه راحت دین گریزمان کردند. پایم هم  مثل همیشه خواب می رود. چاق هم نیستم!
سینه زنی که شروع می شود، اولش خوب است، هرچند که مداح محترم اعصاب مرا خراب کرده بس که بد میخواند وسطش من و سایر فتنه گر ها را نفرین می کند. بعد کم کم کل سینه زنی سوهان روحم می شود، باز هم مثل همیشه، شاید امسال کمی بیشتر. امسال هی فکر می کنم که ما اینجا چه می کنیم. این مردم برای چه می گریند. گریه ها برای چیست. فریاد ها، ناله ها، خودزنی ها. واقعن دلشان این قدر نرم است؟ سال پیش هم گریه می کردند؟ وقتی ندا را دیدند، وقتی ملت را زیر ماشین پلیس دیدند، وقتی کتک خوردن ملت عزادار را دیدند، آن وقت ها هم گریه می کردند؟ حالا اینها به کنار، اصلن آمده اند اینجا دنبال چی؟ مغزم سوت می کشد هی
مداح زر می زند، یعنی من فکر می کنم که زر می زند، شاید هم نمیزند. می گوید فلان کس هر کار کرد حاجت نگرفت، حضرت عباس حاجتش را داد. یعنی حضرت عباس با معصومین متفاوت است؟ یعنی بگیر نگیر دارد؟ یعنی ربطی به حال خود آن آدم نداشته؟ یعنی این آدم مغز ندارد؟ خب یعنی آن آدم و این مداح، هیچ کدام معنی دعا را نفهمیده اند. من هم اگر ادعا کنم فهمیده ام که زر زده ام. این هم بی خیال...
خسته شده ام. آخر کار نمادین که دیگر کش دادن ندارد. مگر سینه زنی خودش معنا است که این طور بساطش کرده اید. حالا هیچ طوری هم نه، این طور. جا برای ایستادن هم نیست، چه رسد به دو دمه و دور زدن دور حسینیه. حالا دیگر جای فکر کردن به خودم، به فکر فرهنگ خرابمان هستم. به فکر بی فکری هم کیشانم. برادر عزیزی پشتش به من است و تنها سایه ریش حجیمش را می بینم که در حین سینه زدن تکان می خورد. هی وسوسه می شوم در گوشش بگویم "مازوخیست عزیز، روانی، محکم سینه زدن ثواب ندارد، درد دارد. این ها فرق دارند با هم" بعد فکر می کنم که نمی فهمد. بفهمد هم که دلخور می شود، دیگر نمی شود درستش کرد. بعد یاد موسی و شبان می افتم. می گویم بگذار عبادتش آن جور باشد که دوست دارد. اصلن به من چه؟
بالاخره تمام می شود. مداحان محترم هنرنمایی هایشان تمام شد آخر، هر کدام اشعار مورد علاقه شان را خواندند که یک وقت حیف نشود، یک ساعت وقتمان هرز رفت، حالا دارند دعا می کنند، تا دلتان بخواهد مزخرف. چراغ ها را که روشن می کنند، مثل همیشه یاد لطیفه قدیمی می افتم که یک نفر لباس زیرش را گم کرده بود. مثل همیشه از خودم خجالت می کشم و دعا می کنم که آدم شوم به حق این مجالس.
مردم را نگاه می کنم. یکی یکی. دارند غذا می گیرند. دلم خون است از تمام افکار اعصاب خرد کن یک ساعت گذشته. از فرهنگ بد، از نفهمی ملت، از ندانستن ها و سوالات بی جواب خودم. از اینکه این طور باشد که حالا حالا ها جامعه درست بشو نیست. همین طور که نگاه می کنم، همان حس همیشگی باز هم می آید سراغم، که من این ها را دوست دارم. با خر بازی هایشان، با ریش های ترسناکشان، با همه نقدهای به زعم خودم روشنفکرانه ای که خسته ام می کند. این ها مردمند، عامی اند. این ها برخلاف من خرده شیشه ندارند، صاف و ساده اند. خیلی هایشان ادا در نمی آورند. همین اند که هستند. این ها زائر امام حسین اند. من هم دوستشان دارم.
انی سلمٌ لمن سالمکم، و حرب لمن حاربکم، الی یوم القیامة...
پ.ن: سر دعا کردن ما رو از قلم نندازین، هر چند که هنوز مسئله دعا درست برام حل نشده

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

ترانه آخر هفته: خدا کنه که خوابم نبره

این ترانه قدیمی
باز خوانی خوب شیدا جاهد
از آلبوم "خسته ام از این کویر"
که البته به خوبی آلبوم قبلی نبود ("در فکر تو بودم")

به هر حال از اینکه میاد این جور ترانه ها رو بازخوانی می کنه خوشم میاد
اسم درست ترانه رو نمی دونم

اجرای اصلی هم نمیدونم مال کیه
شما بگید

۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه


جستجوی این وبلاگ